« تخت جمشید »
در قسمتی از یک کتیبه خشایار شاه چنین آمده است:
چون شاه شدم، یکی از این کشورها در حال شورش بود که به یاری اهورامزدا آنرا آرام و فرمانبر کردم، آنگاه در در میان این کشورها، جایی بود که مردم پرستش دیوها میکردند و پرستشگاه هایی از برای آنان ساخته بودند. بنابر اراده و خواست اهورامزدا، من آن پرستشگاه ها را خراب کردم و همه جا گفتم که دیوان را نبایستی پرستید و فرمانم روان گشت. جایی که پیش از آن دیوان پرستیده میشدند، من در آنجا اهورامزدا را با فروتنی ستایش کردم و کارهایی این چنین کردم و همه را بنابر اراده و یاری اهورامزدا به انجام رسانیدم.
ای تویی که در آینده زنده خواهی بود، ای تویی که پس از این زندگی خواهد کرد، هرگاه برآنی تا در زندگی شادکام باشی، هرگاه خواهانی که در مرگ، آرام و آسوده باشی، راه اهورامزدا را برگزین.
روشهای ژئوفیزیکی نقش مهمی در آشکارسازی ساختارهای مدفون و تعیین آگاهانه محل حفاری و صرفه جویی در زمان و هزینه دارد. این روش پنج سال پیش در اطراف تخت جمشید آغاز شد و امسال با بررسی داده های این روش در پنج سال گذشته، مفید بودن استفاده از آن اثبات شده است.
دانش ژئوفیزیک به عنوان یکی از علوم زمین، دارای بخشهای گوناگونی است. مانند بخشی که به مطالعه زمین لرزه ها میپردازد. بخش دیگری از دانش ژئوفیزیک، ژئوفیزیک اکتشافی است. پیشینه کاربرد روشهای ژئوفیزیکی در باستان شناسی به چند دهه قبل باز میگردد. نخستین بار در اواسط دهه 1940 از این روش استفاده شد و سپس در شروع دهه 1950 با تمرکز بر روش مغناطیس سنجی این فعالیتها به انجام رسید. استفاده از روشهای لرزه نگاری با قدرت تفکیک بالا، روشهای رادار زمینی و ماهواره ای و همچنین تصویربرداری با پرتوهای فروسرخ از دهه 1980 در دسترس باستان شناسان قرار گرفته است.

کاربرد بنای تخت جمشید
تخت جمشید در دل استان فارس، یعنی میهن هخامنشیان، بنا شده است. داریوش بزرگ در حدود 518 ق.م صخره بزرگی را در حدود شمال غرب کوه مهر، برگزید تا کوشک شاهانه ای بر روی آن بنا نهد. وی و پسرش خشایار شاه و پسر زاده اش اردشیر یکم ، بناهای باشکوه تخت جمشید را در آنجا بنا کردند. بر این نکته باید تاکید کرد که هدف داریوش بزرگ از ساختن این کوشک در سرزمین فارس، ساختن یک پایتخت اداری و سیاسی نبوده، زیرا که این مکان از مرکز دولت دور بوده، بلکه میخواسته است مرکزی برای تشریفات ایرانی درست کند.
بسیاری از محققان معتقدند که تخت جمشید تنها برای برگزاری جشن نوروز، که هم عیدی شاهی و جشنی دینی و هم آیینی ملی بود، به کار میرفت. (استاد لنتس) استدلال کرده است که داریوش بزرگ جایگاه و جهان این کوشک شاهانه را بر طبق محاسبات نجومی ساخته است و محور تابش خورشید به هنگام دمیدن، در روزهای معینی از سال با محورهای عرضی و طولی تخت جمشید رابطه می یابد. از سوی دیگر (کارل نیلندر)، معتقد است که شواهدی برای برگزاری جشن نوروز در تخت جمشید در دست نیست و (پیتر کالیمر) نقوش تخت جمشید و متون یونانی را مقایسه کرده و به همان نتیجه رسیده است. عده ای هم با توجه به اسناد دیوانی و کاربرد برخی از بناها و وسعت کاخها و هزینه گزافی که بر سر ساخت آنها بکار رفته است، تخت جمشید را مرکزی سیاسی و اداری و بازرگانی میدانند که تناسبی با آیین های مذهبی نداشته است. اما حقیقت آن است که اسناد دیوانی، هزینه های کارگری و سازندگی و نقش تراشی و نیز رفت و آمدهای پیک ها وماموران دولتی در تخت جمشید همه به زمانی تعلق دارند که داریوش بزرگ و خشایار شاه و اردشیر آنجا را بنا می کرده اند، یعنی فعالیت ساختمانی در آنجا زیاد بوده است.
زرتشت پیامبر
بنابر داستانهای ایرانی، چند قرن قبل از میلاد مسیح، پیامبری در ایران- وئجه، یعنی (وطن آریاییها)، ظهور کرده بود که مردم زمان او را(زره توشتره) می نامیدند. ولی یونانیان، چون تلفظ نام فارسی این پیامبر عاجز بودند، نام وی را بصورت (زوروآسترس) تلفظ میکردند. مطابق روایات، تولد وی رنگ آسمانی داشت و آن چنان بود که فرشته نگاهبان وی به درون گیاه (هومه) رفت و با شیره ای که از آن گرفته بود، به تن کاهنی که قربانی مقدس میکرد، درآمد. درهمین زمان، شعاعی از جلال آسمانی به سینه دختری فرود آمد که نسب عالی و شریف داشت. آن کاهن دختر را تزویج کرد و دو زندانی تن های ایشان یعنی فرشته و شعاع، در هم آمیختند و از میان زردشت بوجود آمد. در همان روز که متولد شد به صدای بلند خندید. ارواح پلیدی که برگرد هر موجود زنده ای جمع میشوند، ترسناک و پریشان شدند و از کنار وی گریختند.
چون سخت دوستدار حکمت و عدالت بود، خود را از اجتماع مردم بیرون کشید و در تنهایی کوهستان زندگی میکرد و خوراکش پنیر و میوه های زمین بود. شیطان خواست تا وی را بفریبد، ولی کامیاب نشد. سینه اش را به ضرب خنجر دریدند و اندرونه وی را با سرب گداخته پر کردند، ولی زردشت لب به شکایت نگشود و از ایمان به اهورامزدا، پروردگار نور و خدای بزرگ، دست بر نداشت. اهورا مزدا بر وی ظاهر شد و کتاب (اوستا) را در کف وی گذاشت و به او فرمان داد که مردم را به آن بخواند و پند دهد. مدت درازی همه او را ریشخند میکردند و آزارش میدادند تا اینکه شاهزاده ای ایرانی بنام (ویشتاسپ)، سخنان وی را شنید و فریفته آنها شد و وعده کرد که دین تازه را میان مردم پراکنده سازد. به این ترتیب بود که دین زردشت در جهان پیدا شد.
کوروش کبیر - پدر صلح جهان
آزاد منشی و لوح بزرگ کوروش هخامنشی، الگوی جهان آنروز و امروز است. منشور او که درسال 1879 میلادی توسط (هرمز رسام) ، باستان شناس در شهر بابل کشف شد و (سرهنری لاولینسون) ، موفق به رمزگشایی آن شد، میگوید:" هنگامی که من با صلح به بابل درآمدم، تخت پادشاهی را در جشن وشادمانی مردم آنجا پایه گذاشتم ... سربازان من با صلح ودوستی در شهر بابل به گردش درآمدند ... من برای صلح کوشیدم ... من بیگاری و برده گی را برانداختم ... خانه ها و معابد ویران آنان را آباد ساختم" ، نشان از بی سابقه بودن و آزاد اندیشی او دارد. در همین حال کتیبه های پادشاهان آنروزگاران حاکی از خونریزی و قتل مردمان بیگناه دارد .
کتیبه ای از آشور نصی پال
به گینایو حمله بردم و آنرا تصرف کردم 600 نفر از جنگاوران دشمن را بیدرنگ سر بریدم 3000 نفر اسیر را زنده طعمه آتش کردم. اسیران دیگر را پوست کندم و از دروازه اصلی شهر آویزان کردم .
کتیبه ای از سناخریب ، پادشاه ماد
وقتی بابل را گشودم و آتش زدم نهر فرات را که روان بود، روی شهر باز کردم تا ویرانه های باقی مانده آنجا را نیز آب ببرد .
کتیبه ای از بخت النصر
به فرمان من، صد هزار چشم درآورده شد و صد هزار قلم پا را شکستند . من با دست خود چشم فرمانده دشمن را درآوردم و هزاران پسر و دختر را در آتش سوزاندم . خانه ها را ویران کردم که دیگر هیچ بانگ زندگی از آن برنخواست .
کتیبه ای از آشور بانی پال
من آرامگاه نخستین و آخرین پادشاهی را که از آشور و عشتر خدایان من نترسیده و پدرانم را به ستوه آورده بودند ویران و با خاک یکسان کردم و آنها را در معرض خورشید قرار دادم. استخوانهایشان را به آشور بردم. مردگانش را دچار عذاب ساختم. آنان را از پیشکشی غذا و شراب به خدایان، محروم نمودم. در مدت یک ماه و سی وپنج روز سفر، کشور عیلام را به کلی ویران کردم و به رویشان نمک و سهیلو (نوعی گیاه خاردار) پاشیدم. خاک شوش، مرکتد، هلته مش و دیگر شهرهایشان را به توبره کشیدم و به آشور بردم. سر و صدای مردم، صدای پای گاوان و گوسفندان و فریاد های خوشحالی را از کشتزارهایشان دور ساختم. دستور دادم گورخر و غزال و انواع حیوانات وحشی و جانوران صحرایی را به میانشان رها کنند تا در آنجا مثل خانه خودشان زندگی کنند .
همسر یهودی خشایارشاه
کتاب استر، گویای این حقیقت است که خدا بر آنچه در جهان میگذرد تسلط دارد. (استر) ، طالب رضای خداست، لذا خداوند نیز او را در جهت رهایی قوم اسرائیل از یک قتل عام حتمی بکار میگیرد و توسط او آنان را نجات دهد .
خشایار شاه، پادشاه پارس، از همسر خود ( ملکه وشتی) بسیار عصبانی میشود، زیرا او از آمدن به ضیافت ملوکانه سر باز زده بود. بنابراین، پادشاه، ملکه را خلع میکند و بجای او ( استر) را که یک دختر یتیم یهودی بود به همسری بر میگزیند. (مردخای) پسر عموی (استر) ، که در ضمن قیم (استر) نیز بود، به (استر) نصیحت میکند که یهودی بودنش را از مردم پنهان سازد. خشایار شاه، رئیس الوزرایی داشت به نام (هامان) . هامان مردی متکبر بود و از همه انتظار داشت در مقابلش تعظیم کنند. هنگامی که (مردخای) از تعظیم کردن او امتناع میورزد، هامان سخت خشمگین میشود و در صدد تلافی بر می آید. او پادشاه را بر آن میدارد تا دستور قتل عام یهودیان را صادر کند. پادشاه، غافل از موضوع یهودی بودن (استر) ، دستور را صادر میکند. (هامان) فوری دست بکار میشود و یک دار برای اعدام (مردخای) تهیه میبیند. مرد خای برای (استر) پیغام میفرستد و او را از موضوع آگاه میسازد. (استر) جان را بر کف مینهد و به پادشاه اعلام میدارد که یهودیست و جزو کسانی است که مطابق فرمان شاه باید قتل عام شوند. پادشاه چنان عصبانی میشود که دستور میدهد (هامان) را روی چوبه داری که برای (مردخای) تهیه کرده بود اعدام کنند. سپس (مردخای) را بجای هامان به مقام رئیس الوزراء منصوب میکنند.
امروزه یهودیان به یادگار آن روز که به همت (استر) از قتل عام رهایی یافتند، جشن پوریم را همه ساله برگزار میکنند .
بانوی پارسی

*
هخامنشیان عادت باستانی کوچ کردن را فراموش نمی کردند و معمولا همه سال را در یک جا به سر نمیبردند، بلکه بر حسب اقتضای آب و هوا، هر فصلی را در یکی از پایتختهای خود سر میکردند. در فصل سرما، در بابل و شوش اقامت داشتند و در فصل خنکی هوا به همدان میرفتند که در دامنه کوه الوند بود و هوای لطیف و تازه و خنک داشت .
این سه شهر، پایتخت به معنی اداری و سیاسی و اقتصادی بودند، اما دو شهر دیگر هم بودند که پایتخت آئینی هخامنشیان بشمار میرفتند. یکی پاسارگاد که در آنجا، آیین و تشریفات تاجگذاری شاهان هخامنشی برگذار میشد و دیگری پارسه که برای پاره ای تشریفات دیگر بکار میرفت. این دو شهر، زادگاه و پرورشگاه و به اصطلاح گهواره پارسیان بشمار میرفت و گور بزرگان و نام آوران آنان در آنجا بود و اهمیت ویژه ای داشتند.
البته از این دو، تخت جمشید بیشتر اهمیت داشته است و به همین دلیل، اسکندر مقدونی آنرا به عمد آتش زد تا گهواره و تکیه گاه دولت هخامنشی را از میان ببرد و به ایرانیان بفهماند که دیگر دوره فرمانروایی آنان به سر آمده است .
نام اصلی این شهر، پارسَه بوده است که از نام قوم پارسی آمده است و آنها ایالت خود را هم به همان نام پارس میخواندند. پارسه به همین صورت در سنگ نبشته خشایارشاه بر جرز درگاههای دروازه همه ملل نوشته شده است و در لوحه های عیلامی مکشوفه از خزانه و باروی تخت جمشید هم آمده است.
یونانیان از این شهر بسیار کم آگاهی داشته اند، به دلیل اینکه پایتخت اداری نبوده است و در جریان تاریخ سیاسی که مورد نظر یونانیان بوده، قرار نمیگرفته است.
بعضی گمان کرده اند که در برخی از نوشته های یونانی، از پارسه به صورت پارسیان و یا شهر پارسیان نام رفته است، اما این گمان مبنای استواری ندارد .
پرسه پولیس
نام مشهور غربی تخت جمشید، یعنی پرسه پولیس، ریشه غربی دارد. در زبان یونانی، پرسه پولیس و یا صورت شاعرانه آن(پِرسِپ توُلِس) لقبی است برای(آتِنِه)، الهه خرد و صنعت و جنگ و ویران کننده شهرها معنی میدهد. این لقب را (آشیل)، شاعر یونانی سده پنجم ق.م. ، در چکامه مربوط به پارسیان، به حالت تجنیس و بازی با الفاظ در مورد شهر پارسیان بکار برده است.
این ترجمه نادرست عمدی، به صورت ساده تر یعنی پرسه پولیس، در کتب غربی رایج گشته و از آنجا به مردم امروزی رسیده است. خود ایرانیان نام پارسه را چند قرن پس از برافتادنش، فراموش کردند. چون کتیبه ها را دیگر نمیتوانستند بخوانند و در دوره ساسانی، آنرا(صدستون) میخواندند. در دوره های بعد، در خاطره مردم پارس، صد ستون به چهل ستون و چهل منار تبدیل شد.
پس از برافتادن هخامنشیان، خط و زبان آنها نیز به تدریج نامفهوم شد و تاریخ آنان از یاد ایرانیان رفت و خاطره شان با یاد پادشاهان افسانه ای پیشدادی و نیمه تاریخی کیانی در هم آمیخت و بنای شکوهمند پارسه را کار جمشید، پادشاه افسانه ای که ساختمانهای پرشکوه و شگرف را به او نسبت میدادند، دانستند و کم کم این نام افسانه ای را بر آن نهادند .

آتوسا : ملکه بیش از بیست وهشت کشور در زمان امپراطوری داریوش بزرگ.
هرودوت(تاریخ نویس یونانی)، از وی به نام شهبانوی داریوش بزرگ یاد کرده است و آتوسا را چندین بار در لشگرکشی های داریوش، یاور فکری و روحی داریوش بزرگ دانسته است. چندین نبرد و لشگرکشی مهم تاریخی ایران به گفته هرودوت، به فرمان ملکه آتوسا صورت گرفته است .
آرتمیس : نخستین و تنها زن دریا سالار جهان تا به امروز.
او به سال 480 پیش از میلاد، به مقام دریا سالاری ارتش شاهنشاهی خشایارشاه رسید و در نبرد ایران و یونان، ارتش شاهنشاهی ایران را از مرزهای دریایی هدایت میکرد .
تاریخ نویسان یونان، او را در زیبایی، برجستگی و متانت، سرآمد همه زنان آن روزگار نامیده اند .
یوتاب : سردار زن پارسی که خواهر آریوبرزن، سردار نامدار ارتش شاهنشاهی داریوش سوم بوده است. وی در نبرد با اسکندر، همراه آریوبرزن، فرماندهی بخشی از ارتش را به عهده داشته است.
او در کوههای بختیاری راه را بر اسکندر بست. ولی یک ایرانی راه را به اسکندر نشان داد و اسکندر از مسیر دیگری به ایران هجوم آورد .
از او به عنوان شاه آتروپاتان نیز یاد شده است. با اینهمه، هم یوتاب و هم آریوبرزن در راه وطن کشته شدند و نامی جاویدان از خود بر جای گذاشتند .
کاساندان : پس از شاهنشاه ایران، او نخستین شخصیت قدرتمند سرزمین پارس بوده است. کاساندان تحت نام ملکه بیست و هشت کشور در کنار همسرش کوروش کبیر، حکمرانی میکرده است .
آریاتس : یکی از سرداران مبارز هخامنشی بوده است . مورخین یونانی در چند کتاب، نامی کوتاه از وی به میان آورده اند .
احترام به جایگاه زن در دوران هخامنشی

در دوران شاهنشاهی هخامنشی، زنانی بوده اند که در چندین مورد، بالاتر از مردان قرار داشته اند. نمونه های بارز آن، کتیبه های تخت جمشید یا دریا سالاری بانو (آرتمیس) است .
داریوش بزرگ برای بنا نهادن کاخهای پارسه، از زنان به عنوان یکی از مهمترین نیروهای کاری استفاده میکرد. به شکلی که در چندین مورد کتیبه بدست آمده، نوشته شده است که زنی در اینجا مسئول بیش از صد نفر کارگر مرد بود و یا زنی دیگر به دلیل مهارت شغلی اش، حقوقی معادل سه مرد، دریافت میکرده است. یا در کتیبه ای دیگر آمده که زنان کارگر باردار در ساختن پارسه از حقوق شاهنشاهی برای استراحت و بارداری استفاده میکردند .